دل من از این می سوزه که تو دنیای خدا
شریک دروغ شده قصه مهرو وفا
دل من از این می سوزه که تو دنیای فریب
همه حرفا بوی نیرنگ واسه ما
این همه فریب خوردی این همه گولش و خردی
ندونستی که می بازی ته ای جاده خاکی
این همه فریب خوردی این همه گولش و خردی
ندونستی که می بازی ته این جاده خاکی
برای آرزوهایی که مردن
آرزوهایی که سنگین تر از فریاد بودن
سکوت کرده ام من جز این چاره ندارم
اومدم پیدات نکردم می دونم دوستم نداری
برای یلحظه خوبی باز من وتنها می زاری